نغمه به سمت پله ها میرفت تا کارقناد جدیدشان را ببیند ‌سینی های شیرینی به صورت مرتب کنار هم چیده وبه زیبایی  تزیین شده بود و عطر بویشان از کیلومتر ها به مشام میرسید .یک  شیرینی برداشت و مزه مزه کرد عاالی بود با حس رضایت از قناد جدید به سمت طبقه بالا رفت.
بعد از رفتن نغمه؛ قناد لبخند خبیثانه ای زد ومواد سمی که رقیب قنادشان داده بود را به یکی از سینی های شیرینی اضافه کرده وجلوتر از همه سینی ها گذاشت که به سرعت پخش شود همینطور که مشغول پختن شیرینی بود چشمش به موشی گنده و دم دراز افتاد که برایش دست تکان میداد فوبیای موش داشت.دیدن موش همانا وجیغ وداد خانوم قناد همانا اینقدرجیغ زد که کل کره زمین خبر دارشدند فقط خواجه حافظ شیرازی جامانده که بود که شرح حال و فالش را بنویسد.نغمه دوان دوان به سمت او رفت که بی حس رو صندلی افتاده وپاهایش را چون کودکی دراغوش کشیده بود .فشارش به شدت پایین امده بود .سریعترین راهی که به ذهن نغمه رسید این بود که یک شیرینی در دهانش بگذارد وهمینکار را هم انجام داد اما قناد چهراش سیاه و بدنش مثل یخ سرد شد.

داستانک *

شیرینی ,قناد ,سمت ,نغمه ,ها ,هم ,به سمت ,که به ,بود که ,های شیرینی ,جامانده که

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معماری مطالب اینترنتی فیلم , اهنگ , خبر , سریال هیئت مجازی کتاب ايلام چت|چت روم شلوغ ايلام چت فارسي|ايلام گپ internetrooz مشاوره تحصیلی سئو دیجی کوئیز 105655270